جدول جو
جدول جو

معنی خرده چینی - جستجوی لغت در جدول جو

خرده چینی
(خُ دَ / دِ)
خرده گیری. نقد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرده دانی
تصویر خرده دانی
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
عیب جویی، انتقاد
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری،
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده بینی
تصویر خرده بینی
زیرکی، هوشمندی، در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نازک اندیشی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده بین
تصویر خرده بین
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
(خَ زِ)
خرز یمانی. جزع. رجوع به خرزیمانی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ هََ زَ دَ / دِ)
باریک بین. تیزفهم. هوشمند. باتمییز. دقیق. (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان. (آنندراج). عاقبت اندیش:
با عدوی خرد مشو خردکین
خرد شوی گر نشوی خرده بین.
نظامی.
چنین فتنه ای را که شد گرم کین
اگر خرده بینی بخردی مبین.
نظامی.
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خرده بین دارم.
صائب.
، عیب بین. (ناظم الاطباء) :
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت وخیزش زمین.
سعدی (بوستان).
خرده بیناننددر عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی.
شیخ بهائی.
- خرد خرده بین، عقل نکته سنج. عقل نکته بین
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
عمل خوشه چین. التقاط. معروف است که پس از اتمام تاکستان و باغ صاحبان آن آمده خوشه چینی نمایند و خوشه های کوچک متروکه را بچینند لکن خداوند بنی اسرائیل راامر فرمود که تاکستان خود را خوشه چینی ننمایند بلکه آنها را برای فقیران و بیوه زنان واگذارند و عابرین سبیل را حق آن بود که از تاکستان خورند و سیر شوند لکن بهیچوجه چیزی با خود نبرند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
نکته سنجی، عیب جویی، اعتراض بیجا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ رُ کَ / کِ دَ)
ریزه ها و باقی مانده های چیزی را جمع کردن:
مرغ از پس نان خوردن او خرده نچیدی.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
هوشمندی. فرزانگی. زیرکی، نکته بینی: پس پیران محترم بیایند و گویند ای ملکزاده اگر بشفاعت و زاری و دانش و خرده دانی ما دفع این حال بود و توانستمی کردن، بکردیمی. (تذکرهالاولیاء عطار) ، عیبجویی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
اعتراض. (یادداشت بخط مؤلف) ، نقد. انتقاد. (یادداشت بخط مؤلف). عمل خرده گیر
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
خردۀ مینا. مینای شکسته و ریزه ریزه شده. (برهان قاطع) (از آنندراج) : موضعی خوش خرم و درختان درهم گفتی که خردۀ مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش درآویخته. (گلستان) ، شراب لعلی. (برهان قاطع) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناقد. نقدکننده. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه از کوچه ها چیزهای کم ارز برچیند. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده چین خوان انعام کسی بودن، بکمک و اعانت کسی زندگی کردن
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
ادارک. فراست. دقت. زیرکی. هوشمندی. (ناظم الاطباء) :
چو با کژدمی گرم کینی کنی
مبین خردش ار خرده بینی کنی.
نظامی.
، نکته بینی. عیب بینی:
که طفلی خرد با آن نازنینی
کند در کار از ایشان خرده بینی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خوشه چینی
تصویر خوشه چینی
عمل خوشه چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
عمل خرده گیر عیب جویی ایراد گیری نکته گیری انتقاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخنه چینی
تصویر رخنه چینی
کاغذ باطل بنگرید به کاغذ باطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده بین
تصویر خرده بین
دقیق، تیز فهم، باریک بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده بینی
تصویر خرده بینی
ادراک فراست زیرکی هوشمندی، عاقبت اندیشی، ایراد گیری اعتراض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده بینی
تصویر خرده بینی
هوشمندی، فراست، ایرادگیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خرده بینی
تصویر خرده بینی
ابزرواسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خرده گیری
تصویر خرده گیری
انتقاد، اعتراض
فرهنگ واژه فارسی سره
ایرادگیری، عیب جویی، خرده دانی، موشکافی، تیزبینی، خرده پژوهی، تیزفهمی، دقت، کنجکاوی، نقادی، کوته بینی، کوته نظری
متضاد: کلان نگر، نکته سنجی، نکته بینی، نکته دانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عیب جویی، عیب گیری، اعتراض، انتقاد، ایراد
متضاد: تحسین، تعریف، تمجید، مذمت، نقادی، نقد، نکته گیری، نکته سنجی، نکته بینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باریک بین، دقیق، خرده پژوه، موشکاف، تیزبین، کنجکاو، ایرادگیر، خرده گیر، معترض، عیب جو، نکته سنج، نکته گیر، نکته بین، نکته دان، کوته بین، کوته نظر
متضاد: کلان نگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد